این راه عشق........................

موس

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

باران

 

 

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ:عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه ‏السلام، قَالَ: «كَانَ عَلِیٌّ علیه السلام یَقُومُ فِی الْمَطَرِ أَوَّلَ مَا

یَمْطُرُ حَتّى یَبْتَلَّ رَأْسُهُ ‏وَلِحْیَتُهُ وَثِیَابُهُ، فَقِیلَ لَهُ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ، الْكِنَّ الْكِنَّ ، فَقَالَ: إِنَّ هذَا مَاءٌ قَرِیبُ الْعَهْدِ ‏بِالْعَرْشِ

اصول کافی ج 8 ص 240 و وسائل الشیعه ج 8 ص 15

امام صادق «علیه السلام» می فرمایند:

باران که شروع می شد، امیر المؤمنین علی «علیه السلام» زیر باران می ایستادند تا جایی که سر و ریش و لباسشان خیس می شد.

کسی عرض کرد: ای امیرالمومنین به سرپناهی بروید.

پاسخ فرمودند: این آبی است که از نزدیکی‌های عرش آمده است…

 

 

غزل شعله ور

05 تیر 1395 توسط نصوحي

 

من کویرم لب من تشنه ی باران علی ست

این لب تشنه ی پر شور، غزلخوان علی ست

این که گسترده تر از وسعت آفاق شده است

به یقین سفره ی گسترده ی دامان علی ست

منّت نان و نمک نیست سر سفره ی او

پس خوشا آن که در این دنیا مهمان علی ست

آتش اشکی اگر در غزلم شعله ور است

بی گمان قطره ای از درد فراوان علی ست

لحظه ای پرتو حسنش ز تجلی دم زد

که جهان، آینه در آینه حیران علی ست

کعبه یکبار دهان را به سخن وا کرده است

تا بدانیم کلید در این خانه علی ست

از دم صبح ازل نام علی را می خواند

دل که تا شام ابد دست به دامان علی ست

محمد حسین صفاریان


 

 نظر دهید »

محفل شعر

05 تیر 1395 توسط نصوحي

 نظر دهید »

اعیاد شعبانیه مبارک باد

21 اردیبهشت 1395 توسط نصوحي

 نظر دهید »

داغ سنگین

14 اردیبهشت 1395 توسط نصوحي

 

 

بغض‏ها، ابر می‏شوند و ابرها باران.


کوچه‏ ها دلتنگ، کوچه‏ ها تاریک، آینه ‏ها غرق در غبار؛ انگار این روزهای پس از تو، سرنوشت تمام پیشانی ‏ها را سیاه نوشته ‏اند.


زخم نبودنت را سر بر کدام دیوار باید گریه کرد؟ تمام پیرهن ‏ها بوی غربت گرفته ‏اند.


این روزها آشنایی غریب، فرزند مهربانی غریب و پدر آشنایی غریب‏ تر، با خاک وداع می‏کند.


پرنده ‏ها، نام تو را غریبانه دهان به دهان می‏خوانند تا دورترین شاخه ‏هایی که به آسمان می‏رسند. باران‏های موسمی، هوای مسموم روزهای بعد از تو زیستن را زار زار می‏گریند.

این روزها چقدر پرنده یتیم، به میله‏ های قفس خو گرفته ‏اند! چقدر پنجره‏ ها از ماه دور شده ‏اند! چقدر آسمان بعد از تو بی‏ ستاره شده است! بعد از تو تمام جاده ‏ها سنگ شده ‏اند و قدم ‏ها سنگ.


هیچ راهی برای به تو رسیدن نیست. دیگر صدای دعاهای نیمه شبت، لالایی آرام دلتنگی ‏هایمان نیست.
حتی رودها بعد از تو، سرِ زنده ماندن ندارند. جای شک نیست اگر زمین کویر شود در این روزهایی که دریای وجودت را گم کرده ‏ایم.


حتی کلمات نمی‏دانند داغ سنگین جدایی را چگونه به دوش بکشند. همه شعرهای بلند، بعد از تو به مرثیه ختم می‏شوند.


بوی غربت، بیت بیت شعرها را لبریز کرده است.


هیچ آوازی بعد از تو شنیدن ندارد. دیری‏ست که سایه ‏ها و دیوارها با هم قهر کرده ‏اند و شب‏ها، ماه با هیچ پنجره ‏ای هم ‏کلام نمی‏شود و ستاره ‏ها در بسترهای خمار خواب نمی‏خزند.


کاش می‏شد جهان بعد از تو در سیل اشک‏ هایمان غوطه ‏ور شود!
کاش می‏شد ابرها، نبودنت را گریه کنند تا سیل، روزهای بعد از تو را با خود بشوید و ببرد.


عباس محمدی
نورِ حضور
خدیجه پنجی
هنوز از پس لحظه ‏های دور، نجواهای عاشقانه ‏ات را می‏شود شنید.


حک کرده‏اند بر تن تمام خشت‏ ها و ستون ‏های زندان، مرام صبوری‏ ات را.


اینک نوبت توست؛ گلی از بوستان فاطمه علیه السلام .


باز هم دستان پاییز کدورت یاس غربت دیده ‏ای را چیده هر دم!


بی‏کرانگی‏ ات را چهار گوشه زندان، تاب حضور ندارند. عطر سخن ‏هایت، می‏نواخت جان‏ های مشتاق را.


عطر سخن‏ هایت، فرو می ‏پاشید شیرازه قدرت پوشالی خفاشان شب ‏پرست را.


عطر سخن‏ هایت، در هجوم هوایی مسموم، به رویش فرامی‏خواند جوانه‏ ها را.


نور حضورت چشم‏ ها را به بیداری دعوت می‏کرد.


توطئه چیده شد؛ خورشید را، از آسمان‏ ها گرفتند و در کنج زندان به زنجیر کشیدند، تا غل و زنجیرها، همدم اوقات آسمانی‏ ات شوند و میله‏ های زندان، پای ناله‏ های شبانه ‏ات قد بکشند.


چه کند این حلقه‏ های آهنی، با این همه روسیاهی و شرمندگی؟


اما تاریکنای زندان هم نتوانست روشنان حضور تو را خاموش کند.


عطر نیایش ‏های عاشقانه ‏ات، حصارها را درهم شکست. چه جان ‏های به خواب رفته ‏ای که از حقیقت منتشرشده گلوی تو، جرئت جوانه زدن یافتند!


مگر می‏شود باب معرفت و حکمت را بست؛ وقتی که آن باب، باب الحوائج باشد؟!


دری گشوده ‏ای از چشم ‏اندازه ای جاودانگی، رو به معصیت کارترین جان‏ های گرفتار شده.


در ازدحام گرگ‏ ها و خفاش ‏ها جان‏ پناه آهوان رمیده‏ ای بودی که تشنه معرفت بودند. در محبس هارون بودی، در حصار گرفتار بودی؛ اما باران حضورت بر هوای کاظمین می‏ بارید. اعجازهای همیشه‏ ات را میله ‏های زندان هم جرئت حاشا نداشت. عطر نیایش ‏های شبانه ‏ات، پیراهن تقوا پوشاند بر قامت دقایق گناه‏کار.
اینک، به سر سلامتی آمده است دنیا، اندوه «رضا» را.


بهشت، در فراسو آغوش گشوده است رهایی‏ ات را.


تابوت توست بر شانه‏ های غریبی تاریخ. خداحافظ، چهارده سال صبوری مطلق!


خداحافظ، معصومیت محض در هجوم دقایق ظلم! باب الحوائج! چهارده سال رنج مداوم، تمام شد.

 نظر دهید »

باران

24 فروردین 1395 توسط نصوحي

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ:عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه ‏السلام، قَالَ: «كَانَ عَلِیٌّ علیه السلام یَقُومُ فِی الْمَطَرِ أَوَّلَ مَا یَمْطُرُ حَتّى یَبْتَلَّ رَأْسُهُ ‏وَلِحْیَتُهُ وَثِیَابُهُ، فَقِیلَ لَهُ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ، الْكِنَّ الْكِنَّ ، فَقَالَ: إِنَّ هذَا مَاءٌ قَرِیبُ الْعَهْدِ ‏بِالْعَرْشِ

اصول کافی ج 8 ص 240 و وسائل الشیعه ج 8 ص 15

امام صادق «علیه السلام» می فرمایند:

باران که شروع می شد، امیر المؤمنین علی «علیه السلام» زیر باران می ایستادند تا جایی که سر و ریش و لباسشان خیس می شد.

کسی عرض کرد: ای امیرالمومنین به سرپناهی بروید.

پاسخ فرمودند: این آبی است که از نزدیکی‌های عرش آمده است…

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

این راه عشق........................

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • عید غدیر
  • حديث
    • احكام
  • طليعه
  • شهدا
  • زیارت
  • شعر
  • بصیرت
  • اعتقادی
  • یادآوری
  • اداب سنتی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

ذکر ایام هفته

ابزار رایگان وبلاگ

موس

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس